بعد از مدتها ، 23بهمن 92
سلام آندیای عزیزم
بعد ازمدتها تنبلی مامان تصمیم گرفتم نوشتن خاطرات دختر گلمو از سر بگیرم،روزها همچون باد گذشتنو دختر گل مامان ٢٠ ماهه شده ،قربونش برم کلی شیرین عسل بازی درمیاره،عزیز دلم خاطرات روزهای گدشته بسیار شیرینی و تلخی به همراه داره ،از شیرینی های گذشته هر چی بگم کم گفتم ،ولی بزرگترین خاطره گذشته برام خیلی تلخه ،بدترین روز زندگی مامانه،روزی که تا نفسم بالا و پایین میره ،تا ضربان قلبم می زنه از ذهنم نمی ره ،روز ٢٢ آبان ٩٢(روز تاسوعا)روزی که باعث شده تا ابد خدا رو شکر کنم و تا جون دارم محبتشو فراموش نکنم،روزی که خدا بواسطه امام حسین و ابوالفضل تو رو به من برگردوند،آندیای عزیزم ،عزیزتراز جانم،دستانم یارای نوشتن خاطره اون روز و اشک چشمم اجازه اینکه کیبورد رو ببینم بهم نمی ده ،فقط قشنگم بدون که اون روز ابوالفضل نگهدارت بود و تا زمانی که زنده ام روز تاسوعا باید توی هیات ابوالفضل خدمت کنم،بگذریم دختر گلم الان دیگه راه می ره ،لوس بازی درمیاره خلاصه خیلی خیلی عسل شده ،از صبح که من و بابایی از خونه بیرون میزنیم تا ٤.٥بعدازظهر پیش مادر بزدگشه،زیباترینم قول می دم از این به بعد خاطراتتو بیام و بنویسم