آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دنیایم آندیا

تولد دو سالگیه آندیا جون

دختر گلم ،عزیز دلم تولدت مبارک مادر قربونت بشه که دو ساله شدی ،شیرین زبونم ،آرام جونم  تولدت مبارک ... دختر خوبم دلم نیومد چیزی تو وبلاگت ننوشته بخوابم همش نگران بودم که فردا بخاطر مشغله نتونم برات بنویسم ،امسال بخاطر اینکه بابا جونت امتحاناشه نذاشت جشن تولد مفصل برات بگیرم یه جشن تولد سه نفری گرفتیم شما هم که حسابی تو پارک آتیش سوزونده بودی زودی خوابیدی باباجونتم که حسابی سرگرم درس خوندنه منم دارم وبلاگ شما رو می نویسم ،فردا می خوام برات کیک بیارم مهد کودک تا با ژیلا جون و دوست جونیات (شادی،کورش،نریمان و...) جشن بگیری  حالا بعدا عکسای تولدتو میزارم ،قرار آتلیه هم بخاطر کوتاهی شدید جلوی موهای شما کن...
24 خرداد 1393

چهارشنبه 20 خرداد 93

  سلام عسل ترین ،جیگر ترین دختر دنیا دختر قشنگم که جدیدا خیلی شیرین زبون شدی ،دنیای مامان ،قربونت برم خدارو شکر نسبت به هفته پیش خیلی حالت بهتره ، جدیدا هم که خونمون نزدیک مهد کودک شما و محل کار مامان اومده خیلی اوضاع بهتر شده،باورت میشه الان ساعت 7:10 صبحه ولی شما در خواب نازی و مامان آماده شده که بره سر کار ولی دلم نیومده بیدارت کنم ،دیدم فرصت خوبیه برای نوشتن وبلاگ دختر گلی ،قبلا همیشه ساعت یک ربع به شش صبح بیدار مشدی و کلی تو راه و ترافیک اذیت میشدی ،عزیز دلم مامانو ببخش  که بخاطر شاغل بودنم نمی تونم اون جوری که دلم می خواد برای شما مادری کنم ،جگر گوشه مامان باور کن آرزوم همیشه و لحظه به لحظه کنار شما بودنه ،من...
21 خرداد 1393

ماجراهای مامان تنبل و نی نی عسل

سلام به همه دوستان و آشنایان بخصوص خاله نسرین که با نظرات سرزنش آمیزش منو شرمنده کرد تا نوشتن وبلاگ دختر عسلیمو از سر بگیرم (بخدا کارام زیاده و تنبلی ازون بدتر،آخه خاله نسرین جونیم دیگه نبینم مامانمو به خاطر تنبلی دعواش کنی  هاکه با من طرفی )، چند روزه که آندیا جونم مریضه و بیمارستان تشریف داریم تقریبا یک هفته است که بیمارستانیم ،فکر کنم بیمارستان عرفان باید اسم مارو  تو لیست مشتریان وفادار و ویژه خودش ثبت کنه آخه تا حال آندیا بد میشه ماشین ما سرشو کج میکنه بسمت بیمارستان عرفان، دختر گلم ،عشقم ،امیدم  از وقتی مهد کودک میری همیشه مریضی ،منم همیشه شرمنده ام که روزهایی رو که باید کنارت باشم ازت دورم امیدوارم بعدها که این خا...
15 خرداد 1393

بعد از مدتها ، 23بهمن 92

      سلام آندیای عزیزم بعد ازمدتها تنبلی مامان تصمیم گرفتم  نوشتن خاطرات دختر گلمو از سر بگیرم،روزها همچون باد گذشتنو دختر گل مامان ٢٠ ماهه شده ،قربونش برم کلی شیرین عسل بازی درمیاره،عزیز دلم خاطرات روزهای گدشته بسیار شیرینی و تلخی به همراه داره ،از شیرینی های گذشته هر چی بگم کم گفتم ،ولی بزرگترین خاطره گذشته برام خیلی تلخه ،بدترین روز زندگی مامانه،روزی که تا نفسم بالا و پایین میره ،تا ضربان قلبم می زنه از ذهنم نمی ره ،روز ٢٢ آبان ٩٢(روز تاسوعا)روزی که باعث شده تا ابد خدا رو شکر کنم و تا جون دارم محبتشو فراموش نکنم،روزی که خدا بواسطه امام حسین و ابوالفضل تو رو به من برگردوند،آندیای عزیزم ،عزیزتراز جان...
23 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم ،ببخشید که مدتهاست برات چیزی ننوشتم ،آخه همون جور که گفتم اینترنت سر کارمو قطع کردن و مامان نتونست برات چیزی بنویسه ،اما حالا برا خونه اینترنت پر سرعت گرفتیم و از این به بعد اگه عمری باشه برات می نویسم ،دختر قشنگم الان یک سال و پنجاه و چهار روزته ،شش تا دندون داری و با کمک سر پا وایمیسی ،فوق العاده بابایی و به مامان اصلا محل نمی ذاری ،خیلی لوس لوسی و ملوسی ،و خیلی از همه دلبری می کنی ،امروز عید فطره و شما الان رو تخت مامان و بابا خوابیدی ،و مامان امیدواره که خوابای خوب خوب ببینی. دختر قشنگم با تمام وجود دوست دارم
18 مرداد 1392

چهارشنبه 18 اردیبهشت 92

      سلام عسلترین دختر دنیا   ببخشید مامان جون که این چند روز نتونستم بیام و برات بنویسم ،آخر اینترنت سرکارمونو قطع کردن،الان هم از رمز رئیسم دارم استفاده می کنم. دختر قشنگم داری روز به روز بزرگتر میشی ،اما نمدونم چرا هر چیو می خوای جیغ می کشی ،تمام تلاشمو می کنم که دخترم عصبانی نشه و هر چی می خوای و بهت می دم ،عزیز دلم با مادر بزرگ صفا ی صفایی ،ولی با این وجود وقتی از در می یام تو ،شروع میکنی به جیغ و دست و پا زدن (البته از سر شوق ) وقتی هم که بابا میاد همین طور. عزیز دلم دیگه خودش پستونکشو از دستم می گیره ودهنش میزاره ،اگه برعکس دهنش کرده باشه سریع متوجه میشه و درمیاره د...
18 ارديبهشت 1392

شنبه 24 فروردین 92

دیروز صبح  طبق معمول خروس کاکلی مامان ساعت 8 بیدار شد و نذاشتی جمعه ای یه خورده بیشتر بخوابیم ،وقتی از خواب بیدار می شی خودتو کشون کشون سمت بابایی می کشی و انگشتتو تو چشمش فرو می کنی تا چشاشو باز کنه ،بابایی تنبل هم که قبلا باید بزور بیدارش می کردم شما رو میخوابونه کنارش تا بخوابی ،اما شما همش انگشت تو چشش می کردی و دماغشو می کشیدی ،دیروز بالاخره بابایی مجبور شد بلند شه و شما رو بغل کنه ،منم صبحانه رو آماده کردم بعدش هم شما رو بردم حموم ،غروب جمعه هم رفتیم پارک الهام ،باباییش دخترمو سوار تاب و سرسر کرد،بعدش برگشتیم خونه و تا شام درست کنم و دختری رو بخوابونم ساعت 12:30  شد ،دیشب چند بار از خواب بیدار شدی ،عزیز دل مامان...
14 ارديبهشت 1392

شنبه 14 اردیبهشت 92

  سلام زیباترین دختر دنیا   امروزم شنبه است و دلتنگی های مامان چند برابر ه،دیروز صبح زود بیدار شدی و شروع کرد به بابا گفتن، خلاصه همه رو بیدار کردی ،منم چون خیلی کار داشتم از خدا خواسته سریع بلند شدم و شروع به جمع و جور کردن خونه کردمو،شما عسلی رو بردم حمام ،بعدشم خوابوندمت و رفتم تره بار ،وقتی برگشتم دیدم دخملیم نشسته پیش بابایی و مادر بزرگش ،عزیز دلم خیلی دردری شده ،تا وارد خونه شدم شروع کرد به در در گفتن ،حتی دخترم شرطی شده مبرم تو دستشویی که بشورمش ،درو که می بینه می گه د د د د،خلاصه غروبی دخملی رو بردیم دردری ،به هر فروشگاهی که می رسیدی خودتو می کشوندی طرفش ،قول می دم از این به بعد بیرون زیاد ببرمت. ...
14 ارديبهشت 1392

مادر

    مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ، از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است. ... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستای...
11 ارديبهشت 1392