دوشنبه 26 فروردین 92
دختر قشنگم دیروز روز شهادت حضرت زهرا بود ومن وبابا تعطیل بودیم ،شب قبلش با مادر بزرگ و بابا رفتیم هیئت برای عزاداری ،شما تو ماشین خوابیدی ،وقتی رسیدیم هیئت ،به خاطر صدای بلند بلندگو از خواب پریدی ،خوب شد خاله و پارمیدا اومدن وگرنه کلی بد اخلاق شده بودی ،وقتی پارمیدا رو دیدی بد خلاقی از یادت رفت ،خلاصه اونشب بعد از عزاداری ،سفره یکبار مصرف انداختن تا شام بخوریم ،که تو و پارسا به سفره حمله ور شده بودید و سفره رو پاره کردید ،موقع برگشتن تو ماشین خوابت برد ،شبش گرسنت بود و چند بار بخاطر شیر منو بیدار کردی و صبح هم مثل خروس ساعت 9 بیدار بودی ،دیروز مامان کلی کار کرد،شبشم ساعت 12 خوابیدیم و ساعت 5 صبح بیدار شدم به شما شیر ...
نویسنده :
مامان جون
12:06