برگشتن به خانه تا مهد کودک

آندیای عزیزم

شب بعد از زایمان از شدت درد فقط ناله کردم ،دختر گلیم هم اصلا نمی تونست شیر بخوره ،خلاصه مامانی  که پیشم مونده بود اونشب خیلی اذیت شد ،فردا صبح پرستارا اومدن و شما رو بردن حمام ،بابایی هم اومد تا کارای مرخص شدن از بیمارستان و انجام بده  ،اول دکتر شما (دکتر اسفندیار ) اومد و شما رو مرخص کرد ،بعد هم دکتر شهاب الدینی اومد و منو مرخص کرد ،بابایی هم که تند تند فیلم می گرفت و عکس می نداخت(تو اولین فرصت عکساتو می ذارم) ،ساعت 2 بعداز ظهر پنجشنبه 25 خرداد من و شما و بابایی و مامانی راهی خونه شدیم ،من نگران بالا رفتن از پله های خونمون بودم،آخه خونمون طبقه چهارم بود،بعد از رسیدن به در خونه ،مامانی شما رو برد بالا ،بابایی هم دست منو گرفت ،جالب بود که اصلا اذیت نشدم، اونشبو بازم به بیداری گذروندم ،دختر گلیم هم خیلی گریه می کرد ،خلاصه عزیزم بعد از چند روز فهمیدیم که شما زردی دارید اولش 13 بود ولی تند تند بالا می رفت ،هر روز دخترمو می بردیم آزمایش خون بده ،و وقتی می گرفتیمت دستت کبود بود و گریه می کردی ،منم گریه می کردم ،عزیز مامان اون روزا گذشتو تا 8 ماه من وشما با خوبی و خوشی کنار هم بودیم و شما بزرگ می شدی و مامان و بابا لذت می بردن ،اما بعد از 8 ماه ،مرخصی مامان تموم شدو باید شمارو به مهد کودک می بردم ،آخ که چه روزای بدی بود،برا اینکه نزدیک خودم باشی ،مهد کودک شقایق توی کریمخان و انتخاب کردم و به خاطر اینکه خودم باید می بردمت 20 روز قبل شروع به تمرین رانندگی کرده بودم و رانندگیو خوب یاد گرفتم ،روز 26 بهمن  اولین روز کاریم بعد از زایمان بود،من یک هفته قبلش شروع کردم شما رو مهد بردن،روز اول ساعت 6  از خونه راه افتادیم (چون طرح ترافیک بود)،و 6و نیم در مهد بودیم ،نی نی عسلیم هنوز خواب بود و مهد باز نشده بود و خودم همش گریه می کردم،تا اینکه در مهد باز شدو شما رو بردیم ،نمی دونم چرا مربیا رو که می دیدی گریه می کردی ،

 خلاصه دو روز بر این منوال گذشت و نمی تونم وصف کنم که به من چی گذشت ،اینقدر گریه می کردی که از حال می رفتی ،تصمیم گرفتم که مهد نیارمت و از مادر بزرگ خواهش کردیم که بیاد و شما رو نگه داره ،که بعد از هزار مکافات مادر بزرگت اومد.

عکس های آندیا