آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دنیایم آندیا

یکشنبه 1 اردیبهشت 92

1392/2/1 8:26
نویسنده : مامان جون
667 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام زیباترینم

مامان قربونت بره که این روزا اینقدر عسل شدی ، دیروز مامان 1 ساعت دیر تر از همیشه اومد چون منتظر بابایی می شم تا با هم برگردیم خونه ،تو ماشین هی من قربون صدقه ات می رم ،هی بابایی قربون صدقت می ره ،وقتی رسیدیم تو پارکینگ من سریع از ماشین پیاده شدم تا زودتر به خونه برسم ،بابایی کلی خواهش کرد که صبر کنم بابایی ماشینو پارک کنه تا باهم پیشت بیایم ،اما من دویدم به سمت خونه ،آخه هم خیلی دلم برات تنگ شده بود هم اینکه وقتی باباییت رو می بینی دیگه بغل من نمیای ،خواستم تا بابایی خونه نرسیده از فرصت استفاده کنم ، وقتی وارد خونه شدم دیدم کنار مادر بزرگ دراز کشیدی و سارا کوچولو (عروسکی که دختر خاله پارمیدا بهت داده)رو تو بغلت گرفتی ،دورت بگردم که با مادر بزرگ اینقدر ایاق شدی ،تا رسیدم بغلت کردم و بوسه بارونت کردم ،در که باز شد و بابات اومد خودتو انداختی بغلش و دیگه منو تحویل نگرفتی.رفتم برای شما سوپ درست کردمو  و شروع به درست کردن غذا کردم (آخه این شبا خیلی دیر می خوابیم چون کارام تا دیر وقت طول میکشه) به خاطر همین وقتی می رسم خونه شروع به کار می کنم تا زود تموم شه ،بابا جون و مادر بزرگ رفتن بیرون و شما دنبالشون گریه کردی ،شیر بهت دادم و خوابوندمت ،قربونت برم که مثل فرشته ها می خوابی ،چند بار از خواب پریدی و دوباره گذاشتمت رو پام و خوابوندمت ،وقتی بیدار شدی کلی سرحال بودی ،سوار روروئک شدی و برای اولین بار تونستی حرکتش بدی منم که ذوق زده شده بودم تمام فرشا رو از جلوی روروئک جمع کردم تا راحت تر حرکت کنی ،بلاخره بعد از شام ،ظرفا رو شستم و خوابوندمت ،خدارو شکر دیشب خیلی کم از خواب پریدی ،یکبار  بیدار شدم وساعت 2.5 بهت شیر دادم ،صبح هم ساعت 5.45 دوباره شیر خوردی و مثل یه قرص ماه خوابیدی ،من و باباهم با خیال راحت از خونه بیرون اومدیم.

دخترم،عزیزتر از جانم ، امیدوارم که خدای متعال مراقب همه نی نی های گل باشه و به عظمت و جلالش قسمش می دم که حافظ و نگهدار دختر گل منم باشه.روی مثل ماهت و می بوسم و بهت می گم که عاشقتم و بدون که تو بهترین هدیه  از طرف خدایی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)