خاطرات قبل از زایمان
خرداد 1390 بعد از اینکه مامانت پایان نامشو دفاع کرد ،یه خورده استراحت کردمو ،تصمیم گرفتم برای دکتری اقدام کنم ،شدیدا سرگرم درس خوندنو و مقاله نوشتن بودم که یه روز متوجه شدم که باردارم،اولش خیلی ناراحت شدمو ،گریه کردم ،بابا امیر هم چون برنامه دکتری منو می دونست خیلی ناراحت شد ،یه هفته تو لاک بودم ،حرف نمی زدم ،چیزی نمی خوردم ،اما بعد یه هفته خودمو جمع و جور کردم و به خودم گفتم تمام مدرکهای دکترای عالم فدای یه تار موی نی نیم،بابا یی هم بعد از چند وقت دیگه حس بابا شدن گرفته بود،دختر گلم وجودت تو وجودم آرامشی به من داده بود که همه دوستام می گفتن چقدر خوش اخلاق شدی، به هیچ کس نگفتم که یه نی نی عسلی تو راه دارم . روز به روز خوشحالتر و سر ح...
نویسنده :
مامان جون
9:58