سه شنبه 27 فروردین 92
سلام همه وجودم ،دیروز ساعت 3 از سرکار راه افتادم به سمت خونه ،سر راه رفتم داروخانه و برات شیر خشک خریدم ،وقتی اومدم خونه خواب بودی ،خونه خیلی گرم بود ،تا خواستم پتو رو از روت بردارم ازخواب پریدی و با دیدن من شروع کردی به دست و پا زدن ،برداشتمتو یه عالمه بوست کردم ،1 ساعت بعد که بابایی رسید ،شروع کردی به جیغ کشیدن و پا کوبیدن به زمین تا بابایی بلندت کنه ،من و بابا کار داشتیم رفتیم بیرون ،وقتی برگشتم شروع به درست کردن غذا کردم تا شام بخوریم و بخوابیم ساعت 12 شد ،به هزار زحمت شما رو خوابوندم،دیشب چندین بار از خواب پریدی ،نمی دونم فرشته کچولوم جاییت درد می کرد ،خلاصه اصلا نذاشتی بخوابم ،صبح هم ساعت 4 بیدار شدی و هر کاری کردم نخوابیدی ،برقو که روشن کردم شروع به دست و پا زدن کردی ،دخترم دلت بازی می خواست ،بابایی بیدار شد و باهات شروع به بازی کرد ،بعد از نیم ساعت رو پای مامان خوابیدی ،دیگه داشت دیرمون می شد ،ولی دلم نمی خواست زمین بزارمت ،ساعت 6 از خونه بیرون درومدم ،تمام بدنم خسته بود و دلم خواب می خواست.وقتی رسیدم سرکار تو ماشین خوابیدم و خواب موندم 2.5، خوابیده بودم ،با عجله بیدار شدم و رفتم داخل اداره .به مادر بزرگ زنگ زدم گفت تا ساعت 10.5 خوابیدی.قربونت بشم که جدیدا اینقدر شیطون بلا شدیو دوست داری بازی کنی .