آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دنیایم آندیا

دوشنبه 9 اردیبهشت 92

1392/2/9 13:24
نویسنده : مامان جون
720 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیز مامان

دیروز ساعت 4 خونه رسیدم ،شما مثل فرشته کوچولوها تو خواب بودی ،

نیم ساعت بعد بیدار شدی و کلی ذوق کردی که منو پیشت دیدی ،ازبغل من خودتو بغل مادر بزرگ مینداختی و از بغل اون میومدی بغل من ،واسه خودت یه بازی ساخته بودی و ما کلی حال می کردیم تا اینکه صدای زنگ در بلند شد

و من درو واسه بابایی باز کردم ،مادر بزرگ شما رو برد پشت پنجره تا باباییو ببینی ،ذوق زده شده بودی نزدیک بود خودتو از بغل مادر بزرگ پایین بندازی ،وقتی بابایی وارد راه پله ها شد و شما نتونستس ببینیش زدی زیر گریه ،خوب شد بابا خودشو سریع رسوند بالا وگرنه نمیدونم چقدر دیگه می خواستی جیغ بکشی!

در باز شد و بابات شمارو رو هوا گرفت ،نزدیک بود از هیجان خودتو بندازی ،حالا دیگه هر چی منو مادر بزرگ بهت می گفتیم بیا ،گردن باباییو سفت می گرفتی .قربون دختر عسل بشم که اینقدر لوس لوسی واسه باباش درمیاره.

دیروز وقت نکردم ببرمت بیرون ،ولی تونستم یه ساعت بخوابونمت ،بعدشم شام خوردیم و ساعت 12:30 تو بغلم خوابیدی .

صبح موقع اومدن سر کار بهت شیر دادم ولی خوب نخوردی ،تا ساعت10:30 هم خوابیده بودی ،چون من ساعت به ساعت به مادر بزرگ زنگ می زنم ،قربونت برم که این روزا یه جورایی حرف می زنی ...

بابابابا

ماماما

ددددد

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)